iMan-TT

هرگز تو را فرموش نخواهم کرد

هرگز تو را فرموش نخواهم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری

 


و هرگز از تو رنجور نخواهم شد

 


چرا که تو را دوست دارم

 


دیوانه وار عاشقت شدم

 


چرا که مهربانی را در وجودت دیدم

 


با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی

 


و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم

 


نه تو از عشق من دست میکشی


و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود
[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 12:7 ] [ ایمان ] [ ]

اونی که میخواستی تو غبارا گم شد         مرغی شد و پشت حصارا گم شد
اسم تو رو رو بال مرغا نوشت                   رو کنده ی سبز درختا نوشت
یه روز که بارون میومد بهش گفت              یه روز دیگه رو موج دریا نوشت
دریا با موجاش اون رو از خودش روند          مرغ هوا گم شد و اون رو گریوند
اونی که میخواستی تو غبارا گم شد         مرغی شد و پشت حصارا گم شد
باد اومد و تو جنگلها قدم زد                      اسم تو رو از همه جا قلم زد
ببین جدایی چه به روزش آورد                  چه سرنوشتی که براش رقم زد

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 12:1 ] [ ایمان ] [ ]

زمانهای قديم وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود فضيلتها و تباهی ها دور هم جمع

شده بودند.

ذکاوت! گفت : بياييد بازی کنيمٍ ، مثل قايم باشک

 

ديوانگی ! فرياد زد:آره قبوله ، من چشم ميزارم

 

چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد همه قبول کردند.

 

ديوانگی چشم هايش رابست و شروع به شمردن کرد!!

 

يک..... دو.....سه ...

 

همه به دنبال جايی بودند تا قايم بشوند

 

نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.

 

خيانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

 

اصالت به ميان ابرها رفت و

 

هوس به مرکززمين به راه افتاد

 

دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت ، به اعماق دريا رفت !

 

طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.

 

حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق .

 

آرام آرام همه قايم شده بودند و

 

ديوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار

 

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

 

تعجبی هم ندارد قايم کردن عشق خيلی سخت است.

 

ديوانگی داشت به عدد 100 نزديک می شد

 

که عشق رفت وسط يک دسته گل رز و آرام نشست

 

ديوانگی فرياد زد، دارم ميام، دارم ميام

 

همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود!د

 

بعدهم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيداما از عشق خبری نبود.

 

ديوانگی ديگر خسته شده بودکه حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشق در

آن سوی گل رز مخفی شده است.

 

ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه  از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد .

 

صدای ناله ای بلند شد .

 

عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد، دستها يش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين

انگشتانش خون می ريخت.

 

شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود.

 

ديوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت

 

حالا من چکار کنم؟ چگونه ميتونم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نيست دوست من، تو ديگه نميتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش

 

می کنم از اين به بعد يارمن باش .

 

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم .

 

واز همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق

 

سرک می کشند!

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:55 ] [ ایمان ] [ ]

پس از رفتنت آرزوهایم را دفن خواهم کرد ...

نبودنت را باور خواهم کرد و

اجازه ی ورود هیچ نگاهی را

به آرزوهایم نخواهم داد ...

اما کاش قبل از رفتنت ...

به گنجشک های شهر سپرده

باشی برق انتظار را در

چشمانشان نگاه دارند...

شاید رفتنت را برگشتی دوباره باشد...

 



پس از رفتنت آرزوهایم را دفن خواهم کرد ...

پس از رفتنت آرزوهایم را دفن خواهم کرد ...

دفتر خاطراتم را به آب خواهم انداخت ...

وقاب عکس اتاقم را پستوی زمان خواهم سپرد ...

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:53 ] [ ایمان ] [ ]

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌

آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!



 

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:52 ] [ ایمان ] [ ]

تنها تویی در آسمان قلبم
که مثل ستاره میدرخشی در شبهای تیره و تارم
که هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقم
با طلوع تو ای خورشید من ، غمی دیگر در دلم نیست
احساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم را
تنها تویی در آسمان قلبم
که مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم
اوج میگیری در آسمان آبی احساسم ومرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانی
تنها تویی در آسمان قلبم
تویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم و
عاشقتر میکنی مرا با طراوت قطره های مهربانت
تنها تویی در سرزمین احساسم
تویی که هر لحظه قدم برمیداری بر خاک دلم
از جنس عشق میشود خاک این سرزمینیکه روزگاری بود هیچ رهگذری از آن عبور نمیکرد
آری روزگاری بود که هیچ ستاره ای در آسمان قلبم نمیدرخشید
هیچ خورشیدی طلوع نمیکرد
تنهایی بود و تنهایی ، آمدی و گفتی که از جنس مایی
عشق را میشناسی ، همیشه با ما می مانی
من و قلبم نیز تو را باور کردیم
در آسمان آبی احساس جشن عشق را برپا کردیم...
تنها تویی در قلب پر از احساسم
تنها تو خواهی ماند در آسمان قلبم

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:45 ] [ ایمان ] [ ]

بوسه...

درشیرینی بوسه غرق بودیم …

که ناگهان شوری اشک رابر لبانم احساس کردم

 

   وفهمیدم که

 

 این بوسه.بوسه ی  جدایی است...

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:43 ] [ ایمان ] [ ]

دارم از تو مینویسم...

  با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم
   تک و تنها بودم اما تورو تنها نمیذاشتم
   چه سفرها با تو کردم چه سفرها تورو بردم
    دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم

 



     دارم از تو مینویسم که نگی دوستت ندارم
     از تو که با یک نگاهت زیرو رو شد روزگارم
    دارم از تو مینویسم ... دارم از تو مینویسم
     موقع نوشتنو.... وقت اسم گذاشتنو
     کسی رو جز تو نداشتم .... اسمی جز تو نمیذاشتم
    من تموم قصه هام قصه توست
      اگه غمگینه اون از غصه توست



    با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم
    حتی من به آرزوهات تورو آخر میرسوندم
     میرسیدی تو من اما آرزو به دل میموندم
       هی میخواستم که بگم که بدونی حالمو
      اما ترس و دلهره خط میزد خیالمو
        توی گفتن و نگفتن از چه روزهایی گذشتم
      اینقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم
     من تموم قصه هام قصه توست
      اگه غمگینه اون از غصه توست



     هرچی شعرعاشقونس من برای تو نوشتم
      تو جهنم سوختم اما مینوشتم تو بهشتم
    اگه عاشقونه خوندم تو بدون چه کسی باعثه شه
      اگه مردم تو بدون چه کسی باعثه شه



      یکدفعه مثل یک آهو توی صحراها رمیدی
     بس که چشم تو قشنگه گله گرگ رو ندیدی
    دل نبود توی دلم ... تورو گرگها نبینن
     اونا با دندون تیز به کمینت نشینن



ا    لهی من فدای تو... چیکارکنم برای تو؟
     اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو



    یکدفعه مثل پرنده قفس عشقو شکستی
     پر زدی تو آسمونها رفتی اون دورها نشستی
    دل نبود توی دلم... گم نشی تو کوچه باغها
     غروبها که تاریکه ... نریزن سرت کلاغها
     نخوره سنگی به بالت ... پرت نشه فکرو خیالت


  
   یکدفعه مثل یک گل... رفتی تو دست خزون
      سیل بارون و تگرگ از آسمون
     بردمت تو گلخونه... که نریزه روی سرت
     که یکوقت خیس نشه ... یخ کنه بال و پرت
     نشکنی زیر تگرگ ... نریزه از تو یه برگ



      یکدفعه مثل یک شمع... داشتی خاموش میشدی
       اگه پروانه نبود تو فراموش میشدی
       اره پروانه شدم... تا پرام سوخته بشه
        که آتیش دل تو... به دلم دوخته بشه
       که بسوزه پروبالم ... که راحت بشه خیالم



        دارم از تو مینویسم... تو که غم داره نگاهت
       اگه دوست داشتی بگو...تا بازم بگم برا
ت


         اینقده میگم تا خسته شم
      با عشق تو شکسته شم...

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:39 ] [ ایمان ] [ ]

یادمه وقتی بهم رسیدیم
تو زمینی بودی و هم رنگ خاک
من آسمونی بودم و هم سازه باد
تو به من راه رفتن با کفش های گلی روی اسفالت رو یاد دادی
و پرواز را از من آموختی ….. هرچند نیمه کاره
روزی بالهایم را برای تجربه کردن آغوش آسمان قرض گرفتی و
جاش قول دادی کفشهایت را به من بدهی…!

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:25 ] [ ایمان ] [ ]

میخواهی بروی؟
خب برو…
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو
برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو…

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:21 ] [ ایمان ] [ ]

وانمود کردم به همه که خیلی سخت نبود غمت
رفتن و دل بریدنت
وانمود کردم به همه که دیگه اشتیاقی نیست
واسه دوباره دیدنت

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:19 ] [ ایمان ] [ ]

گفتی دهانت بوی شــیر میدهد
رفتـی…
حالا بوی سیـگـار
بوی مــشـــروب
بوی دروغ هم می دهد…
برگرد!

 

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:17 ] [ ایمان ] [ ]

سلام به صلح، نفرین به جنگ

با عاشقای بی مزارت گریه کردم
با مادرای بی قرارت گریه کردم
داغ برادر دیدم و آتیش گرفتم
با لاله های داغدارت گریه کردم
زخم تحمل روی دوشت خونه کرده
پیشونیه درد آشنایی داری ای خاک
هیشکی نمی تونه تو رو از من بگیره
تا جون به تن دارم فدایی داری ای خاک

نفرین به جنگ، نفرین به ظلم
دنیا که دنیا نیست زندونه
سلام به صلح، سلام به عشق
بی عشق از دنیا چی می مونه
نفرین به جنگ، نفرین به ظلم
دنیا که دنیا نیست زندونه
سلام به صلح، سلام به عشق
بی عشق از دنیا چی می مونه

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:11 ] [ ایمان ] [ ]

خدایا…

خدایا
دهانم را بو کن…
ببین،
بوی سیب نمیدهد!
من
هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!
میدانی یک
آدم بدون حوایش چقدر تنها میشود؟!
میدانی
محکوم بودن چقدر سخت است وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟!
میدانی حوای بعضی از آدم هایت
میگذارند و میروند؟!
میدانی که میروند و
جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟! نمیدانی!
تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!

 

[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 11:7 ] [ ایمان ] [ ]